- پیت دادن
- پیچاندن، پیچ دادن
معنی پیت دادن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کشیک دادن بنوبت
تکیه کردن، استناد کردن
دادن از پیش دادن از قبل، درس را بمعلم پس دادن، ضمه دادن حرف مضموم خواندن حرفی را، مضموم نوشتن حرفی را
پیچاندن چیزی را خمانیدن تافتن، بگردانیدن چیزی (مانند دست و جزآن) را از جای خود چرخاندن تافتن
چیزی را در جای خود یا در چیز دیگر چرخاندن، پیچاندن، پیچانیدن، تاب دادن
تکیه دادن به چیزی، برگشتن، رو گردانیدن، پشت به میدان جنگ کردن و گریختن از پیش دشمن، پشت کردن
((دَ))
فرهنگ فارسی معین
دادن از پیش، دادن از قبل، درس را به معلم پس دادن، ضمه دادن حرف، مضموم خواندن حرفی را، مضموم نوشتن حرفی را
لعاب آوردن، لعاب پس دادن: (اسفرزه پت میدهد) (برنج پت داده است)
آزاردادن ستوهاندن اذیت کردن
ارمون دادن پذیرانه دادن
مصافحه کردن، بیعت کردن
پراکنده ساختن
واگذاشت زبانزدی در منگیا (قمار) و ورزش نوبت خود را در قمار بحریف دادن، در بازیهایی مثل والیبال و فوتبال توپ را بهمبازی خود رد کردن
کشت بخشی از زمین مزروعی را بسال دیگر واگذاشتن تا قوت گیرد
میزان و تنظیم کردن وضع و حالت و ترتیب نشستن شخص در برابر دوربین عکاسی که غالبا برای رعاین فنی بدستور عکاس صورت میگیرد
آرایش دادن و آراستن
خراج زمین دادن، مالیات
تفت دادن گوشت و مانند آن. کمی حرارت دادن تا رنگ آنها بگردد حرارت دادن
تکیه کردن استناد کردن اتکا، رو گردانیدن رو گردان شدن، گریختن فرار کردن روی تافتن منهزم شدن، ادبار، زایل گشتن، آماده شدن مادینه پذیرفتن نرینه را، بپایان رسیدن، یا پشت دادن اسب و ستور. حاضر و رام بودن برای سواری
جدایی یافتن قشر از مغز، بر آمدن قشر نازکی از پوست بدن در بعضی از امراض و افتادن آن، اظهار ما فی الضمیر کردن درد دل گفتن
نصیحت کردن، وعظ کردن
پیش بینی کردن
حق تقدم دادن
پیغام فرستادنپیغام کردن پیام فرستادن، تبلیغ رسالت کردن ادا رسالت نمودن پیغام گزاردن: بر قیصر آمد پیامش داد بپیچید بیمایه قیصر ز داد. (شا. بخ 2335: 8)
نوشاندن مادر یا دایه شیر پستان خود را به کودک ارضاع
به وجود آوردن تا و شکن در چیزی
دست خود را در دست کس دیگر گذاشتن هنگام ملاقات، مصافحه، کنایه از بیعت کردن، پیمان بستن، کنایه از به دست آمدن، حاصل شدن، کنایه از روی دادن، کنایه از میسر شدن
مراقب بودن، نگهبانی کردن، پاسداری کردن، رعایت کردن، پاس داشتن
در ورزش در بازی های گروهی مانند فوتبال، بسکتبال، رد کردن و رساندن توپ به یکی از افراد دستۀ خود، در قمار، نوبت خود را به حریف دادن، کنایه از حواله دادن کسی به جایی یا به کس دیگری
در ورزش در بازی های گروهی مانند فوتبال، بسکتبال، رد کردن و رساندن توپ به یکی از افراد دستۀ خود، در قمار، نوبت خود را به حریف دادن، کنایه از حواله دادن کسی به جایی یا به کس دیگری
پراکندن چیزی بر روی زمین مانند بذر و دانه، پراکنده کردن
حق تقدم دادن، فرصت دادن به کسی برای پیش رفتن و جلو افتادن
کسی یا چیزی را در روی زمین از یک پهلو به پهلوی دیگر گرداندن، غلتانیدن